معنی دردناک و ناگوار

حل جدول

دردناک و ناگوار

فجیع


دردناک

درد آور، زجر آور

الیم

لغت نامه دهخدا

دردناک

دردناک. [دُ] (ص مرکب) دُردآلود. و رجوع به دردآلود شود.

دردناک. [دَ] (ص مرکب) دردمند. صاحب درد. (آنندراج). بیمار. دارای درد و رنج. دردگین. (ناظم الاطباء). رصین. شکی. شکیه. (منتهی الارب). واصب. وجع. وجعه:
کز آنگونه دیدی مرا دردناک
به غم خفته شادی ز دل رفته پاک.
فردوسی.
خویشان و گزیدگان و پاکان
جمع آمده جمله دردناکان.
نظامی.
پس از نام خدا و نام پاکان
بر آورده حدیث درد ناکان.
نظامی.
علیز؛ دردناک بی آرام که خواب نکند. عمد؛ سست و دردناک گردیدن مرد. کبد؛ دردناک جگر گردیدن. لعج، دردناک کردن اندام را. (از منتهی الارب). مرحان، دردناک شدن چشم. (تاج المصادر بیهقی). مض، دردناک کردن جراحت کسی را. (از منتهی الارب).|| موجع. (ناظم الاطباء). بادرد. دردآورد. دردآلود. اَلِم. ألیم. (دهار). فجیع. مؤلم. آزاردهنده. رنجاننده: این چنین سخن دردناک چرا گفت ؟ (قابوسنامه). پس آن ملعون کافر جرجیس را عذاب دردناک می کرد. (قصص الانبیاء 189). اگر وی را قوت خیال وحفظ متخیلات بودی چون یک راه دردناک شد معاودت نکردی. (کیمیای سعادت).
آن نازنینان زیر خاک افکنده ٔ چرخند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت.
خاقانی.
ضرب دث، سخین، وجیع، هبر؛ ضرب دردناک. (از منتهی الارب). || مجروح. زخمی: بولؤلؤ غلام مغیرهبن شعبه او را [عمر را] سه طعنه زد، عمر دردناک شد، عبدالرحمان عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان). بود یک مسکین عازر نام، بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 304). || آسیب دیده. آفت زده:
هر آن میوه ای کو بود دردناک
هم از جنبش خود درافتد به خاک.
نظامی.
|| غمناک. سوزناک. غم انگیز:
کای فارغ از آه دردناکم
بر باد فریب داده خاکم.
نظامی.
زدی روی بر روی آن خاک پاک
بر آوردی از دل دمی دردناک.
نظامی.
در هر طرفی ز طبع پاکش
خواندند نسیب دردناکش.
نظامی.
صد هزاران قصه دارم دردناک
دور از روی تو با هر موی تو.
عطار.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله ٔ دردناک.
سعدی.
چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کزو های و هو نمی آید.
سعدی.
نالیدن دردناک سعدی
بر دعوی دوستان بیان است.
سعدی.
تا به او عشق پاک من چه کند
ناله ٔ دردناک من چه کند.
باقر کاشی (از آنندراج).
|| غمین. غمگین. متأثر. رنجور. دردمند. آزرده. اندوهناک:
یکی مستمند باد یکی باد دردناک
یکی باد شادکام یکی باد شادخوار.
فرخی.
چشم حاسدان و بدگویان بدین نیکوئی دردناک. (تاریخ سیستان).
به درد پسر مادرش چون فروشد
به خاک آن تن دردناکش سپردم.
خاقانی.
به درد دلی ز اهل خاقانیا
دو عالم دل دردناکی نیرزد.
خاقانی.
شه به زندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود.
نظامی.
دل شه که آیینه ای بود پاک
از آن دردمندی شده دردناک.
نظامی.
و امروز که در نقاب خاک است
هم در هوس تو دردناک است.
نظامی.
گهش می زند تا شود دردناک
گهی می کند آبش از دیده پاک.
سعدی.
نیامد برش دردناک ازغمی
که ننهاد بر خاطرش مرهمی.
سعدی.
پراکنده خاطر شد و دردناک
یکی گفتش از دوستداران چه باک.
سعدی.
سحر ز میکده گریان و دردناک شدم
که زد به خرمن آتش چنانکه پاک شدم.
بابافغانی (از آنندراج).


ناگوار

ناگوار. [گ ُ] (ص مرکب) (از: نا، نفی، سلب + گوار = ناگور = ناگوارد = ناگورد). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). ناگوارا. ناگواره. ناگوارد. ضد گوارا. چیز بدهضم که زود گوارا نشود. (از آنندراج). ناهاضم. (غیاث اللغات). طعام ناپخته در معده را گویند. (برهان قاطع). ناگوارا. ناگوارده. هضم ناشده. تحلیل نرفته. غذائی که هضم نرود و قابل هضم نباشد. (ناظم الاطباء). که هضم نشود. که تحلیل نرود. ثقیل. بطی ءالانهضام. دژگوار. سنگین. || (اِ مرکب) بدهضمی. امتلا. (انجمن آرا) (آنندراج). تخمه و امتلا. گرانی شکم از بدهضمی. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آن را ناگوارا و ناگوارده هم گویند. (انجمن آرا). تخمه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (از صراح). ناگواره. ناگوارد. (زمخشری). امتلاء از بسیار خوردن. (اوبهی):
از سخای تو ناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار.
زینبی.
نه بسیارکن شو نه بسیارخوار
کز آن سستی آید وز این ناگوار.
نظامی.
همیشه لب مرد بسیارخوار
در آروغ بد باشد از ناگوار.
نظامی.
|| (ص مرکب) چیزی که لذیذ نباشد و ذائقه از آن لذت نبرد. هر چیز که پسندیده و مطبوع طبیعت نباشد. (از ناظم الاطباء). بدمزه. به طبیعت ناخوش آینده. (غیاث اللغات): و به حکم آنکه برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 142). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده ای. (سندبادنامه ص 124).
آنکه ترا دیده بود شیرخوار
شیر تو زهریش بود ناگوار.
نظامی.
ز خرما بدستی بود تا به خار
که این گلشکر باشد آن ناگوار.
نظامی.
|| غذای نامناسب و ناپسند. غذایی که اذیت کند و رنج آورد و بی ترتیب باشد. (ناظم الاطباء). ناسازگار:
چو با سرکه سازی مشو شیرخوار
که با شیر سرکه بود ناگوار.
نظامی.
|| گران. غیرقابل تحمل. ناملایم طبع. دشوار. سخت:
بر فقیران محنت و پیری نباشد ناگوار
کی غم دندان خورد آن کس که نانی نیستش.
صائب.
- ناگوار آمدن گفتار یا کردار کسی بر کسی، گران آمدن و بر خوردن. سخت آمدن. تحمل ناپذیر شدن.
|| کنایه از مردم بدرزق و نادلچسب. (برهان قاطع). مردم نادلچسب. (ناظم الاطباء). مجازاً، مرد گرانجان. (آنندراج). آنکه مصاحبت و رفتارش دلنشین و ملایم طبع و گوارا نباشد.

فرهنگ عمید

ناگوار

[مجاز] نامطبوع، ناخوشایند: حوادث ناگوار،
بدمزه،
خوراکی که در معده هضم نشود،
(اسم مصدر) [قدیمی] امتلا، سوء هاضمه، تخمه،


دردناک

درددار، عضوی از بدن که درد داشته باشد،
دردآور،

فرهنگ معین

دردناک

(دَ) (ص مر.) دردآور، الیم.


ناگوار

نامطبوع، ناخوش آیند، هضم نشده. [خوانش: (گُ) (ص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

دردناک

المبار، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت‌آور، رنج‌آور، سوزناک، غم‌انگیز، فجیع، مولم

فرهنگ فارسی هوشیار

دردناک

بیمار، صاحب درد (صفت) درد آور علیم.

فارسی به عربی

دردناک

شدید، غاضب، قرحه، مولم

فارسی به آلمانی

دردناک

Aergerlich; boes, Weh, Wund, Wunde (f), Schmerzhaft, Schmerzlich

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

دردناک و ناگوار

563

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری